امروز ساعت ۹ با صدای در و زنگ آقای پستچی که انگار با اهتمام تمام قصد کندن در خانه ی مارا داشت از خواب بیدار که نه بلکه پریدم .حس ششم ام بهم میگفت که بسته واسه منه.درست حدس زده بودم هدیه تولدم بود که البته با ۲ ماه تاخیر به دستم رسید!بازش کردم ۲ تا کتاب روانشناسی بود شکر!بلاخره این دوستان ما شیر فهم شدن که ما از گرفتن کادویی به نام کتاب لذت بیشتری میبریم تا زلم زیبو.نامه هم به همراهش بود البته!که مثل همیشه دوست ما مارا ذوق مرگ کرده و از عشقش خانوم حیدرزاده واسمون اشعاری رو نوشته بود.آخه یکی نیست بگه یه وری ۴ ! تا کلمه از خودت مینوشتی حیدرزاده میخوام چیکار (به هیچ عنوان قصد بی احترامی در کار نیست این قبیل چیزها سلیقه ای و من هم نظرم رو میگم)اونو که کتاباش پره همه جا بخوام میرم میخرم حالا شعر هم میخواستی بنویسی شعر کلاسیک به اون خشکلی و پر معنایی مگه چه مشکلی داشت؟ حالا باز هم شعر نو میخواستی بنویسی شاملویی ـمشیری ـفرخ زادی مینوشتی .عجببب!بعد ذهنم به این قضیه معطوف شد که من اصولا هیچوقت از چیزهای سهل الوصول و راحت فهم(فرهنگستان لغت اصولا در پیشگاه من محلی از اعراب نداره و باید بره لنگ بندازه!من هر لغتی رو که بخوام میسازم و با اعتماد به نفس کامل به کار میبرم.) خوشم نیومده .من از دست و پنجه نرم کردن با شعرهایی خوشم میاد که واسه فهمشون مجبور بشم چندروز فکر کنم ـیه نگاهی به فرهنگ لغت بندازم.از آدم هایی خوشم میاد که من رو به چالش بکشونه برخوردهاشون و پیچیدگی هاشون.ازآدم های قابل پیش بینی با مختصات مشخص خوشم نمیاد.خوشحال میشم وقتی میبینم کسی هم هست که من نتونم کاملا تحلیلش کنم و بعد های ناشناخته ای هم در وجودش هست که من فقط میتونم دورنمای جذابش رو ببینم .خوشحال میشم که نبوغ و حس زیبایی شناختی ذاتی رو در کسی یا ببینم یا در چیزی که مصنوع دست همچین آدمیست.خوشحال میشم یه فیلم رو ببینم که بعضی از قسمت هاش رو نفهمم تامجبور شم چند روزی بهش فکر کنم و بعد که اون قسمتش رو درک کردم لذتش رو با تمام وجودم حس کنم.خلاصه کلام اینکه آقا واسه ما کادو خواستید بفرستید اصلا نامه نخواستیم همون ۴ تا کتاب رو بفرستید ما خوشحال تر میشیم!!!!!