هرچه بیشتر بخوانی و بیشتر تحقیق کنی و در نتیجه بیشتر فکر کنی وادی های ناشناخته ی بیشتری را پیش رویت خواهی دید که قبلا در دنیای کوچک و لی لی پوتی ات نه میدیدی شان و نه از بابتشان نگران بودی.هراس انگیز است چون پا به جاهایی میگذاری که قبلا کمتر کسی گذاشته است و پیش رویت هیچ تضمینی و مامنی نیست که بتوانی به آن امیدوار باشی ولی خوب است چون این بار اگر انتخابی داشته باشی بیشتر میتوانی به اش تکیه کنی چرا که انتخاب ۱ از  ۱۰ خیلی بهتر و قابل اتکا تر است تا انتخب ۱ از ۱.

خوب میشد اگر........

آخ که چقدر خوب میشد اگر آدم کمی کودن میشد و حس و هوش نرمال یا بالاتر شخص رو به سمتی سوق نمیداد که با اعتماد به نفس هرچه تمام تر دیگران را پیش بینی و قضاوت کند. میدانی چرا؟چون آنوقت مجبور نبودی بابت هر ۱ قضاوتی که خطا میکردی از بین ۱۰ تا یا ۱۰۰ تا قضاوتت به اندازه ی تمام عمرت از خودت عقت بگیرد و مورد عنایت قرار بدهی همه آنهایی را که تو را به جایی رسانده اند که فکر بکنی واقعا خبریه و در این برداشت شخصی از خودت تثبیت بشوی.

شب

شب است و شاهد و شمع و شراب شیرینی                                                                                                                               لیک غنیمت همیشه این نیست که دوستان بینی   در نبود هیچکس و هیچ چیز فرصت پیدا میکنی که بروی در عالم رویا و بتازانی اسب بی پروای اندیشه را تا آنجا که بلندی روحت کشش دارد.فرصت این را می یابی تا رنگ دلخواهت را به هر آنچه و آنکس که دوست می داری بزنی و نگران این نباشی که غول بدترکیبی به نام ((واقعیت بر اساس معیارهای مردمان))بناست که شاخش را در چشمت فرو کند که :هیییی من اینجام و این همه وسعت را تاب نمی آورم ها من یک صورت بیشتر ندارم و ان هم بنا نیست خوشایند تو و به رنگ دلخواه تو باشد.فرصت پیدا میکنی بروی آنجا که دست هیچکس نتواند رسید به تو و تو خوشحال و خرسند از اینکه رمیده ای و خزیده ای به جایی که گنج تو و دنج گوشه ی امن توست.فرصت پیدا میکنی آدم ها را بپرورانی در خوبی ها و صفاتی که دوستشان داری و اشباعشان کنی از هرچه خوبیست و بعد با لذت بنشینی در کنارشان و در یک باغ زیبای پاییزی و یک گفتگوی زیبا را رقم بزنید از همان ها که هر جمله اش سناریویی می شود نغزو دلکش و همان ها که لذت هر جمله اش را می توانی در عمق جانت حس کنی نه در جای دیگرت!!!! فرصت پیدا میکنی تا مانند یک عروسک گردان ماهر همه کس را آن طور که میخواهی بگردانی و ببینی. فرصت پیدا میکنی که هر چه بدی و رذالت است را نبینی و لمس نکنی.فرصت پیدا میکنی تا بر روی تخته سیاه ذهنت فقط اسم خوب ها راببینی و بدهایی وجود نداشته باشد .فرصت پیدا می کنی که هرکس را مایلی خواب و هرکس را که مایلی بیدار و هشیار ببینی به هر آنچه که میخواهی حیات ببخشی و هر چه و هرکس را که دوست نمی داری مرده اش بپنداری و محذوف.آنجا دیگر فقط تو هستی و خودت و یک قلم مو که با آن دنیایت را مطابق میلت رنگ بزنی .بوم زندگانی ات فقط دست خودت است و چه نکو مکانیست آنجا !!!!! آری این ها همه ارمغان شب است که عریانی اش و بی پرواییش به انسان محافظه کار امروز مجال و جرات میدهد که رها کند خودش را از بند هرآنچه که ناخواستنی است.همین شب است که سال ها مرا مفتون جسارتش نگاه داشته و خواب را از چشمانم رمانده و هر شب و هرشب بیشتر مرا به خود می خواند و من هم بی خواب تا همیشه اش شده ام. راستی رویاها و آدم های شب های من همه آبی اند .شما چه طور؟