نیک بنگریم یا بد در آخر این فقط مادر است که وقتی پسر متاهلش میاید و میگوید :ماشینم را از کمپانی تحویل گرفته ام دستانش را بالا میبرد و از ته دل میگوید :خدایا شکرت.قبل از اینکه بخواهد به این فکر کند که احتمالا از این ماشین بنا نیست خیر زیادی به او برسد تا خانوم و بچه ها هستن.قبل از اینکه بخواهد هدیه ی روزمادرش را در نظر مجسم کند و اینکه چگونه همیشه سرو تهش را با یک هدیه ی کم ارزش هم آورده اند در حالیکه بهتر از آنش هم میسر بود و صدها قبل و بعد از آنکه ی دیگر.در دوره ای که همه مان چرتکه به دست سود و زیان حاصله از روابطمان را محاسبه می کنیم و اگر 49% برای ما و 51% برای شخص مقابل شد رابطه را در هوا رها می کنیم و میگوییم گور ابا اجدادش که:من بنا نیست به کسی سرویس بدهم و از این قبیل خزعبلات اینهمه ایثار و دگر محوری را از کجا آورده ای که وقتی چکیده اش را آدم در برق چشمان صادقت میبند از خودش خجالت میکشد و تازه دستش می آید که عشق یعنی چه و عاشق یعنی که؟
امروز به واسطه ی شرکتم در اولین جلسه کلاس ایروبیک و مستفیض شدن از نطق غرای مربی (به تو چه که کلاس ایروبیک رو چه به مجلس وعظ و خطابه؟که البته به من هم چه ؟!!!!!) به این نکته ی عمیق و حیاتی پی بردم که ((حق الناس)) هم جزء مقولات کردنی ااست.حالا دیگه با دیدن و شنیدن چنین حدی از نبوغ از عوام دیگه می فهمم که چقدر میتونم روی درک و شعور و تصمیمات و حرکات این جماعت حساب کنم.البته که بحث ریشه دار تر!!!!! و فجیع تر از از همین یک موردیست که بیان کردم اما دیگه میترسم با بیان ضعف هاش ناخواسته وارد مقولات +25 الی +60 بشم البته یاد آور بشم ها که موضوع اصلی بحث اعتقادات بود اماااااااا خطا ها _ روشن گری ها و وسعت دیدها در فشانی ها در حد تیم ملی کمی هم اونورتر بود.
امروز ساعت ۹ با صدای در و زنگ آقای پستچی که انگار با اهتمام تمام قصد کندن در خانه ی مارا داشت از خواب بیدار که نه بلکه پریدم .حس ششم ام بهم میگفت که بسته واسه منه.درست حدس زده بودم هدیه تولدم بود که البته با ۲ ماه تاخیر به دستم رسید!بازش کردم ۲ تا کتاب روانشناسی بود شکر!بلاخره این دوستان ما شیر فهم شدن که ما از گرفتن کادویی به نام کتاب لذت بیشتری میبریم تا زلم زیبو.نامه هم به همراهش بود البته!که مثل همیشه دوست ما مارا ذوق مرگ کرده و از عشقش خانوم حیدرزاده واسمون اشعاری رو نوشته بود.آخه یکی نیست بگه یه وری ۴ ! تا کلمه از خودت مینوشتی حیدرزاده میخوام چیکار (به هیچ عنوان قصد بی احترامی در کار نیست این قبیل چیزها سلیقه ای و من هم نظرم رو میگم)اونو که کتاباش پره همه جا بخوام میرم میخرم حالا شعر هم میخواستی بنویسی شعر کلاسیک به اون خشکلی و پر معنایی مگه چه مشکلی داشت؟ حالا باز هم شعر نو میخواستی بنویسی شاملویی ـمشیری ـفرخ زادی مینوشتی .عجببب!بعد ذهنم به این قضیه معطوف شد که من اصولا هیچوقت از چیزهای سهل الوصول و راحت فهم(فرهنگستان لغت اصولا در پیشگاه من محلی از اعراب نداره و باید بره لنگ بندازه!من هر لغتی رو که بخوام میسازم و با اعتماد به نفس کامل به کار میبرم.) خوشم نیومده .من از دست و پنجه نرم کردن با شعرهایی خوشم میاد که واسه فهمشون مجبور بشم چندروز فکر کنم ـیه نگاهی به فرهنگ لغت بندازم.از آدم هایی خوشم میاد که من رو به چالش بکشونه برخوردهاشون و پیچیدگی هاشون.ازآدم های قابل پیش بینی با مختصات مشخص خوشم نمیاد.خوشحال میشم وقتی میبینم کسی هم هست که من نتونم کاملا تحلیلش کنم و بعد های ناشناخته ای هم در وجودش هست که من فقط میتونم دورنمای جذابش رو ببینم .خوشحال میشم که نبوغ و حس زیبایی شناختی ذاتی رو در کسی یا ببینم یا در چیزی که مصنوع دست همچین آدمیست.خوشحال میشم یه فیلم رو ببینم که بعضی از قسمت هاش رو نفهمم تامجبور شم چند روزی بهش فکر کنم و بعد که اون قسمتش رو درک کردم لذتش رو با تمام وجودم حس کنم.خلاصه کلام اینکه آقا واسه ما کادو خواستید بفرستید اصلا نامه نخواستیم همون ۴ تا کتاب رو بفرستید ما خوشحال تر میشیم!!!!!