a picture

چند دقیقه ی پیش داشتم به یک تصویر که روی مانیتور کامپیوترم قرار داشت نگاه میکردم و به جزئیاتش دقت میکرم ناخودآگاه سرمو ۹۰ درجه چرخوندم یکهو تصویر تا حد زیادی متفاوت شد و من یک تصویر جدید دیدم در واقع تغییر زاویه ی دید من باعث این شد و چه جالبه که این مسئله قابل تعمیم دادن به مسائل انتزاعیه.یعنی کافیه ما به اونچه که یک مشکل حسابش میکنیم فرضا با ۹۰ درجه تغییر زاویه دید نگاه کنیم اونوقت یه تصویر کاملا یا تا حد زیادی متفاوت خواهیم دید که ممکنه اصلا نشه دیگه بهش گفت مشکل و حد فاصل این ۲ زاویه ی دید میشه اونجایی که بهش میگن((حکمت خدا)) و ما متاسفانه اینقدر شتاب زده همه چیز رو میبینیم که فرصتی برای بازنگری و احیانا به دید جدیدی رسیدن رو نداریم .همه چیز رو فقط یکبار ((میبینیم ))و یکبار در موردش ((قضاوت ))میکنیم واینجوری میشه که دیگه جایی برای حکمت خداوند در زندگی ما باقی نمیمونه

از این به بعد جدی تر

خب از این پست به بعد قصد دارم وارد مقولاتی بشم که برام سوال بر انگیز و بعضا اعجاب برانگیز بوده و نظرمو هم در موردشون میگم به این امید که اینجا اصلاح یا تعدیل بشن با نظرات خوانندگان وب .من نمیتونم خودم رو در قالب یک زن سنتی تصور کنم که فقط روزی ۲ بار از قوه ی تفکرش استفاده میکنه یکی صبا که چی بپزه که به مذاق آقاشون بیشتر خوش بیاد و یکی شبا که چیکار کنه که به چشم همون آقاشون خوشگل تر و ........بیاددددددد.و برام بسیار عجیبه که آدم های اطرافم با هر پست و مدرک و سطح شعوری به راحتی این قالب رو بی چون و چرا می پذیرندو درش غرق میشن خودخواسته یا ناخواسته و تازه این میشه انگیزه و هدف مهم زندگیشون که همه جا هم با سر بلندی ازش یاد میکنن که من مثلا قرمه میپزم که اصغر آقا انگستاشو باش میخوره یا چنان به سر وضع خودمو خونه زندگیم میرسم که چشم شمسی خانوم(زن برادرشوهرشه دیگه مثلا)۴ تا میشه .اما از همین خانوم بپرسی چرا چشم شوهرت با همه ی این وجودا باز هم دنبال زنای مردم دو دو میزنه هیچ کاری از دستش بر نمیاد جز اینکه بگه الهیییییی جز جیگر بزنی اصغر مگه من چی کم گذاشتم واسه تو .و اینجاست که راز خوشبختی و جذب کردن واقعی همسر معنی پیدا میکنه!!!!!!!!!!!ـ(فعلا باید برم اما در پست های بعد این بحث رو بیشتر راجع بهش مینویسم فعلا شما تا من برگردم کف مرتبو بزنید به افتخار این زنای سنتی و انگیزه ی قویشون در طبخ قرمه و....).

دیباچه

خب روز گذشته تولد ما بوده است گویا !ولی هرچه در وجودمان سرچ کردیم و غور شدیم اثری از حس های نو و تازه و از این حرف ها نبود و نهایت این تفکرات به آنجا انجامید که گرسنه مان شد و کیک تولدمان راخوردیم جای شوما خالی.ولی خب در کل خوب است همین که ۲ تا کادو گیرمان بیاید که یکیش قرار است پول نقد باشد و ما میخواهیم همه ی آن را بدهیم و کتاب بخریم و به قول بزرگترا ((پولمون رو بریزیم توی جوب)) خودش عالمیست.حالا نه اینکه فکر کنید به مناسبت تولدو این قبیل قرتی بازیا اومدم وبلاگ درست کنم ها نه بلکه راستشو بخواین من تا حالا چند تا وبلاگ درست کردم اما ترکوندمشون یا پاسشون رو گم کردم و از اونجایی که حسش نبود که بگردم و پاس اونارو پیدا کنم گفتم بیام یه وب جدید بزنم ببینم خدا ایندفعه چه تقریر کرده و قرار سر این یکی وب ما چه بلایی بیاد.به هر حال ما که فعلا هستیم تا زمانی که پاس وبمون یادمون نره.آهان راستی اینو هم بگم که من با اسم مستعار آنیتا اینجا مینویسم و ۲۱ سالمه و دانشجوی سال سوم هستم.این پست به عنوان دست گرمی بود ولی به احتمال زیاد سبک نوشتاری من از این پست به بعد کمی عوض خواهد شد و جدی تر میشه البته اگه عمر این وبلاگ مثل گل نباشه.فعلا بدرود